سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وبسایت طایفه بزرگ گورگیج

این وبسایت صرفا برای معرفی طایفه بزرگ گرگیج ، اطلاع رسانی و معرفی بزرگان و معتمدین طایفه تاسیس شده است!

بزرگان طایفه گرگیج

 

بزرگان وریش سفیدان طایفه بزرگ گرگیج؛

 

1- سردارحاج رشیدخان گرگیج از بزرگان طایفه در سیستان 


2-سردار حبیب گرگیچ از بزرگان طایفه درزاهدان


3-سردارفرهنگی طایفه سردارحاج محمدمهدی گرگیچ از بزرگان طایفه در زاهدان


4-حاج عبدالعظیم گرگیچ از بزرگان طایفه درزابل وزهک


5-سردارحاج عباس خاوری مقدم( گرگیج) از بزرگان طایفه دررودبارجنوب


6-سردارعبدالرازق گرگیج از بزرگان طایفه درکشور افغانستان


7-سردارحاج محمدعمرگرگیچ از بزرگان طایفه درکشورپاکستان


8-سردارغلام هوشمند(گرگیج)ازبزرگان طایفه درجیرفت 


9-حجت الاسلام والمسلمین حاج حسین جرجندی(گرگیچ) از بزرگان طایفه دررودبارجنوب


10-سردار حاج ابراهیم گرگندی(گرگیج)ازبزرگان طایفه در شرق  و جنوب شرق استان کرمان


11-حاج لال محمدخان گرگیج از بزرگان طایفه درزابل لوتک  


12-حاج نادرخان گرگیج از بزرگان طایفه درزاهدان


13-حاج چنگیز گرگیج از بزرگان طایفه دراستان گلستان 


14-حجت الاسلام والمسلمین حاج ابراهیم گرگیج ازبزرگان طایفه درزهک


15-سردار جواد جرگه (گرگیج) از بزرگان طایفه در استان کرمان


16-محمدخان گرگیج ازمعتمدین طایفه درسیستان(شهرک کهک)                         


17-حاج غلام مایدین گرگیج ازمعتمدین طایفه دراستان گلستان  


18-حاج محمد نبی گرگیج ازمعتمدین طایفه در مشهد 


19-حاج شیراحمدخان گرگیج از بزرگان طایفه درزاهدان 


20-آقای حاح علی خورشیدی از بزرگان طایفه درشهرستان بم


21-رحیم خان گرگیج ازبزرگان طایفه درزاهدان


22-حاج عبدالغفور گرگیج فرزندمرحوم حاج محراب ازبزرگان طایفه درزاهدان وچابهار


23-حاج حسن آسوده{گرگیج}زاهدان 


24-حاج حسین خان گرگیچ ازبزرگان طایفه در زاهدان


25-حاج پرویزخان چشک[گرگیج]از بزرگان طایفه گرگیج دراستان گلستان


26-حاج محتاج پایدار از بزرگان طایفه درشهرستان بم 


27-نواب خان گرگیج از بزرگان طایفه در مشهد


28-حاجی امیرگرگیج ازمعتمدین طایفه درشهرستان هیرمند


29-حاج حاتم پورمهدی آبادی از بزرگان طایفه در گنبکی ریگان


30-مهندس رسول گرگیج شهردارسابق زابل از معتمدین طایفه در گرگان


31--حاج محمدگرگیج از معتمدین طایفه درآزادشهر 


32-حاج علیخان گرگیج از معتمدین طایفه درزاهدان 


33-عثمان گرگیج از معتمدین طایفه درزهک روستای جریکه


34-حاجی علیم خان گرگیج ازمعتمدین طایفه درایرانشهر


35-اکبررامشک (زبردستی - گرگیج) فرزند مرحوم عباس رامشک از معتمدین طایفه درشهرستان رودبارجنوب 


36-حاجی محمدنور گرگیچ از بزرگان طایفه درزاهدان 


37-کدخداروشن گرگیج ازبزرگان طایفه زرآباد  


38-حسن هوشمندازبزرگان طایفه در بخش کلجک 


39-حاجی لال بخش گرگیج از بزرگان طایفه نوبندیان رندان


40-الله دادگرگیج از بزرگان طایفه دردشتیاری


41-شیخ راشدگرگیج از بزرگان طایفه درچابهار 


42-مهندس فرهاد گرگیج ازبزرگان طایفه درزاهدان 


43-لطف الله خان هوشمند( گرگیچ) از بزرگان طایفه درشهرستان درجیرفت


44-مهندس مستوفی گرگیج ازبزرگان طایفه درایرانشهر


45-عبدالودودگرگیج از بزرگان طایفه درسرخس


46-کدخداشیرعلی گرگیج از بزرگان طایفه درنهبندان


47-حاجی نبی گرگیج از معتمدین طایفه در گالیکش استان گلستان


48-حاج مهدی کمانی ( گرگیچ) از بزرگان طایفه در فهر


49-سردارحسین شایق (گرگیج) از بزرگان طایفه در بم


50-حاج عباس جرجندی (گرگیج) از معتمدین طایفه در طرز بم


51- دکتر عبدالناصر گرگیج از بزرگان و متنفذین طایفه در زاهدان


52-سردار حاج ناصر گرگیج از بزرگان طایفه در زاهدان


53-حاج شیرعلی چشک {گرگیج}ازمعتمدین طایفه درسیستان             


54-حاج محمد ابراهیم غضنفرآبادی از بزرگان طایفه در بم


55-خدانظر گرگیج فرزند مرحوم کدخدا فیض الله خان از بزرگان طایفه در زاهدان


56- اکبر خانه فردا (گرگیج) از معتمدین طایفه درودبارجنوب


57-اکبر جرجندی زاده (گرگیج) از معتمدین طایفه در رودبارجنوب


58-حاج ابراهیم میرانی (گرگیج) در شهرستان کهنوج


تیره های طایفه گرگیج

تیره های طایفه گرگیج

 

یکی ازقبایل استان سیستان وبلوچستان قبیله بزرگ گرگیچ می باشد.بامطالعه ای که درکتاب استادغلامعلی ریس الذاکرین داشتم این قبیله به تیره های زیادی تقسیم می شودازجمله1-گبرزهی2-سنگک زهی3--قنبرزهی4-لشکرزهی5-بولاغ زهی6-حسن زهی7-عوض زهی8-ابراهیم زهی9-گورگندی10-گرگ11-چشک12-چرخچی13-طاهرزهی14-چاری زهی که خودرالشکری زهی می خوانند.15-فرزندان ناصردردشتیاری16-وتعدادی ازدهمرده ها درضمن طایفه گرگیج براساس شجره نامه خودراازقبیله بزرگ هوت هاورندهاوفرزندان حسن نوت ونوک بندگ وگهرام که وی نیزپدرشیحک وپدربزرگ چاکراعظم بلوچ می باشدمی دانند.

 

وبسایت رسمی طایفه بزرگ گرگیج 


خلاصه داستان دودا و بالاچ گرگیج

خلاصه داستان دودا و بالاچ گرگیج


خلاصه ی داستان دودا و بالاچ و استنباط نکته های اخلاقی ،ملی و میهنی



در کتاب میراث نوشته فقیر شاد چاپ پاکستان به زبان بلوچی چنین آمده است که از روی داستان میان بی بگر(از طایفه پژ و بالاچ می توان پی برد که آنها در مکران زندگی می کرده اند زیرا دراین داستان در مورد مکانهای مختلف مکران سخن به میان آمده است و آنان به صورت پراکنده در گوشه و کنار مکران سکنی گزیده بودند . 


درباره ی داستان تاریخی طایفه پژ وگورگیج چنین می گویند که علت اصلی شروع جنگ بر روی گاو های زن بیوه ای به نام «سمی» بوده است و این واقعه در سال 1700 م. به وقوع پیوست در مورد این جنگ گفته شده است که دهقانی که اسم زنش سمی بوده صاحب مکنت و دارای زیادی بود و هیچ فرزندی نداشت و پس از مرگ دهقان تمام دارایی او توسط خویشاوندانش تصاحب شد و فقط گاوها بعنوان سهم زنش باقی ماند و بنا به وصیت شوهرش گاوها را پیش دودا فرزند حسن می برد و در پناه او زندگی می کند ، بعد از مدتی پژها با سرکردگی بی بگر برای ربودن گاوهای سمی می آید ودر یک فرصت مناسب وبه دور از چشمان دودا و مخفیانه گاوهای سمی را رم داده و با خود می برند.


بعد از آن قاصدی برای رساندن خبر دوان دوان، به طرف طایفه گورگیج می آید و مادر دودا را از ماجرا با خبر می نماید، زیرا سمی در پناه دودا می باشد او می گوید که گاوهای سمی توسط بی بگر با160 نفر جوان ربوده شده وبه سوی سند(یکی از ایالتهای پاکستان) رهسپار شده اند، قاصد هنگام ظهر می رسد و دودای تازه داماد ( البته این ازدواج دوم دودا می باشد) با عروسش در خانه ای به خواب قیلوله می پردازد، خواهر زن دودا با مادرش به نزد وی رفته و مادرش از روی طعنه وبه تعریض چنین می گوید:

 


   آ مرد که میاران جل ا ن (به آنانی که امانت ودیعه شده است)


نیم روچان نوپسنت کلان (به خواب قیلوله نمی پردازند)


سیری منهان سارتینان ( ودر سایه سرد استراحت نمی کنند) 


دوست ء گون زباد ما لینان ( با دوستانی که با بوی عنبر ومشک آغشته اند)



دودا به محض شنیدن سخنان تلخ ونیشدار مادرش از خواب برخاسته وبه غلام خود می گوید که زمان درنگ و ایستادن نیست اسب سرخ رنگ من را زین کن وشمشیر وسپر من را بیاور تا من گاوهای سمی را که توسط پژها ربوده شده اند بیاورم ، دودا با 70نفر جنگجوی دلاور آماده شده و از عیال خداحافظی نموده و به طرف آنها رهسپار می شود بالاچ نیز اعلام آمادگی کرده و اصرار دارد که همراه شما به جنگ می آیم اما دودا از آمدن ایشان امتناع نموده و می گوید که تو هنوز خردسال هستی و تنها 12 سال عمر داری، زمانی که ما در این نبرد کشته شدیم تو انتقام خون ما را از دشمن بگیر. زمان حرکت دودا به طرف کاروان بی بگر، زنی از عقب کاروان سخنی می گوید و دودا سخن این زن را به فال بد گرفته و می گوید که ما در این جنگ حتما کشته می شویم و می گوید در صورت انصراف از تصمیم هیچ کس دیگر جرات بر گرداندن گاوهای سمی را ندارد، وی با توکل به خداوند عنان اسب سرخ رنگ را کشیده و و حرکت می کند و با سرعت هرچه تمام تر به طرف پژها رفته ودر میدانی با بی بگر روبرو می شود بی بگر با 160نفر نیروی خود سنگر گرفته و به طرف دودا تیر اندازی می کند و تیرها مثل قطرات باران بر سرشان می ریزند و دودا با 70 نفر کشته می شود. پس از کشته شدن آنها تمام اموال و ویراق آنها را می برند و قتی که زنهای آنان اموال ربوده شده را می بینند و به شوهرانشان می گویند که هرگز ایمن مباشید که قطعا انتقام را از شما خواهند گرفت دیر یا زود!



زمانی که دودا حرکت کرده و از چشمان مادر پنهان شده مادر با افتخار با ن دیگر می گویدکه مطمئنم فرزندم یا گاوهای سمی را می آورد یا کشته می شود و یقین دارم که دست خالی بر نمی گردد شاعر بلوچ چنین می گوید:



گشتگ مهربانین ماتا ( مادر مهربانش می گوید)


بچی اچ دوء یکی کنت ( فرزندم از دو کار یکی را عملی می کند) 


یا اشی چوئوان زیان داریت ( یا کشته می شود) 


یا گوکان سر جمیا کاریت ( یا کل گله های گاو را می آورد )


گفته های مادرش به حقیقت پیوست دودا از دو کار پیشروی خود، یکی را برگزید( یعنی برای حفظ آبرو و حیثیت قومش کشته شد). 


پس ازکشته شدن دودا برادرش بالاچ که در آن زمان نوجوانی 12 ساله بود مورد آماج غم واندوه و مصایب قرار می گیرد زیرا پدرش حسن مدتها پیش از دنیا رفته بود و برادر دلیرش همراه با دیگر بردران برا حفظ آبرو و حیثیت قوم، خودش را فدا نمود ، دیگر فرد نام آوری در بین خاندان ایشان وجود نداشت که بالاچ تحت حمایت آنان قرار گیرد ، بالاچ به کار شبانی در ریگزارهای بسیار گرم و در هوای به شدت سوزان مشغول بود، هنگامی که او برای چرای دامها در دشت وصحرا می رفت دخترانی در صحرا نیز برای چرای دامها می رفتند به او طعنه و ریشخند می زدند و به او لقب نامرد و بی خاصیت می دادند و می گفتند او نمی تواند انتقام خون برادر و قومش را بگیرد زیرا او پرسه میزند وبی هدف می گردد وی این سخنان طعنه آمیز را تحمل نمود و شاعر بلوچ چنین می گوید:


من کسانک ئیبرء گوندان ( من هنوز خردسال هستم)

 

مرمرین آسانی سرء گردان ( در زیر آفتاب به شدت سوزان می گردم)

 

کولان چه گرمین تاپگا زیران ( آذوقه خودم را بر می دارم)

 

کاد من میرکوه جن انت چمان ( دختران به من طعنه می زنند)

 

کادانی میرکوه شیگان زیاتان ( طعنه شان غیر قابل تحمل می باشد)


من مزن بال ء چتوان بلان     

 

چوئه ء نوک ریش ء گلالک بان ( به سن جوانی می رسم)


 

بالاچ در همان زمان از انتقام خون برادرش غافل نبوده است ، زمانی که او به سن جوانی می رسد و بزرگ می شود حس انتقام خون برادرش در قلبش چون امواج دریا خروشان می گردد، و بی بگر ازهدفب بالاچ اطلاع پیدا می کند و به بالاچ پیغام می دهد که جنگ و دعوا را کنار بگذارد، ولی بالاچ در جواب می گوید که شما برادرم را با 70 نفر دیگر بدون ارتکاب به هیچ خطا وگناهی به قتل رسانده اید:

 


پیغام بی بگر به بالاچ:


بالاچ تو بل جنگ ء مرء ( ای بالاچ جنگ و دعوا را رها کن) 


ترک دئی بلوچی کینگ ء ( کینه ی بلوچی را ترک کن) 


هر وقت که کائی په مرء ( زمانی که برای جنگ می آیی)


من ء هال دئی بیا په مرء ( من را در جریان بگذار و برای دعوا بیا) 


تو چیرء چو دزین تولگا (تو مانند شغال در بیشه مخفی هستی 


وابا کش ء براهندگا ( و پهلوان را در خواب به قتل می رسانی)


پاسخ بالاچ به بی بگر


 


بالاچ ء جواب گردینتگت (بالاچ در پاسخ به او می گوید) 


بی بگر آگه مالوم نئی مالوم ببئی ( ای بی بگر اگر در جریان نیستی اکنون آگاه باش

 

دودا گون هفتاد کنگرء (دودا با هفتاد جوان رعنا)

 

واب انت مان سیه دن سرء ( در دشت تاریک(قبرستان) خوابیده است) 


اودء گرماپء دلء ( در مکانی به نام گرماپ) 


من یکی نگندان ظاهرء ( من هیچ کدام از افراد خاندانم را نمی بینم) 


بیدء نقیبوء لرء ( به غیر از غلام خودم یعنی نقیبو)


در این زمان بالاچ به سن 18 سالگی رسیده است ، پس از سخنان بی بگر و پیغامهایی که از طرفین رد و بدل می شود ، بالاچ برای قتل بی بگر برنامه ریزی می کند و نشانه های محل خواب او را جویا می شود وشبی برای قتل او رهسپار شده که خواهر بی بگر که همسر یوسف بوده است( یوسف از طایفه هوت می باشد) با مکاری اسب بی بگر و شمشیر اورا به تخت خواب یوسف آویزان میکند زیرا نشانه هایی که به بالاچ داده شده بود همین ها بودند او مطابق نشانه های قبلی هجوم برده وبه زعم خودش بی بگر را به قتل رسانده است اما بی بگر صدا می زند و می گوید که تو بی گناهی را کشته ای و من هنوز زنده ام ، بالاچ می گوید این مکر وترفند را خواهر تو کشیده و او سبب کشتن یوسف شده است زیرا خواهرت می دانست که من امشب برای کشتنت برنامه داشته ام و می گوید ای بی بگر! نگران مباش فردا در قبرستان دو تا گور حفرکن یکی برا ی خودت و دیگری برای یوسف.


 


روز بعد بالاچ از روی درختی نظاره گر حوادث است که پس از اتمام نماز جنازه با معیت نقیبو حمله ور می شود و بی بگر نیز کشته می شود بالاچ با گامهای چابک خود بالای کوه صعب العبوری می رود . و می گوید من به هدف خودم که انتقام خون برادرا ن و اقوام بود رسیدم اما جنگ من با جنگ بی بگر تفاوت اساسی داشته است زیرا من کودکان معصوم و ن و همچنین دانایان و روحانیان و کسانیکه در کشتن برادر من دستی نداشته اند هرگز آنان را نکشته ام بدین ترتیب 66 نفر از کسانیکه در کشتن دودا یا نقش داشته ویا مستقیما شرکت داشته توسط بالاچ کشته می شوند و جنگ به پایان می رسد.


 

از داستان واقعی وتاریخی و حماسی طایفه گورگیج این نکته استنباط می گردد که آنان برای حفظ حیثیت و برای مبارزه با چپاولگری و غارتگری کمان را به زه نموده اند و به مهمترین خصایص انسانی که «امانتداری» است آراسته اند زیرا خداوند در کتاب خود انسان را امانتدار الهی قلمداد نموده است ویکی از اهداف خلقت انسان را «امانتدار» بودن وی می داند و دلیل برتر ی آدمی از سایر موجودات نیز در همین نکته می باشد ، پس بی دلیل نیست که مورخان بلوچ در ادبیات شفاهی خود نبرد دودا و بالاچ را در ردیف مهترین نبردهای تاریخ قوم بلوچ می دانند